وبلاگ دانش آموزی پیونه سرداریان

دانش آموز کلاس ششم دبستان دخترانه ی تونیان

وبلاگ دانش آموزی پیونه سرداریان

دانش آموز کلاس ششم دبستان دخترانه ی تونیان

در این وبلاگ پروژه های دانش آموزی خود را قرار خواهم داد

آخرین مطالب

قلب انسان


قلب چیست وچگونه کار می کند

 

          ما همه جا درمورد قلب می شنویم و می بینیم . خیلی وقت پیش، مردم حتی فکر می کردند که احساساتشان هم از قلبشان بیرون می آید ، شاید به خاطر اینکه وقتی شخصی می ترسد یا هیجان زده می شود قلبش سریعتر می تپد .اما ما حالا خوب می دانیم که احساسات در ذهن و مغز آدمها شکل می گیرد و بعد مغز به ذهن می گوید که چه کار کند. قلب چه شکلی است ؟ چطوری کار می کند؟ کارش چیست ؟ و کجا قرار دارد؟

قلب شما واقعاً یک عضله است که تقریباً نزدیک به سمت چپ سینه شما واقع شده است و ابعاد آن به اندازه مشتتان است . درقسمتهای مختلف بدنتان عضله وجود دارد مثلاً دردستها، پاها ، کمر و حتی در پشتتان . اما عضله قلب بابقیه عضلات فرق داشته و به تناسب کاری که می کند شکل خاصی دارد. قلب، خون را به تمام قسمتهای بدنتان می فرستد . قلب اکسیژن و مواد غذایی موردنیاز بدن و سلولهای آن را تهیه می کند و همچنین مواد اضافی و زائد بدن و سلولهای بدن را به محل دفع بدن منتقل می کند.

قلب شما مانند یک یا دو پمپ دریک جا عمل می کند. قسمت راست بدن شما خون را دریافت کرده وبه داخل ریه می فرستد و سمت چپ بدن شما دقیقاً برعکس عمل می کند یعنی خون دریافت شده و تصفیه شده را به داخل رگهای بدن می فرستد.


تپش قلب


قلب شما چگونه می تپد ؟ قبل از هر ضربان وتپش ، قلب شما پر از خون می شود ، سپس عضلات قلب شما منقبض شده تا خون را با فشار وارد بدنتان کند. وقتی قلب شما منقبض و فشرده می شود، سعی کنید انگشتانان را مشت کنید . این دقیقاً همان کاری است که قلب انجام می دهد و بعد دوباره به سرعت مشتتان را بازکنید . قلب شما شب و روز این کار را انجام می دهد، قلب یک آدم بزرگسال ۲۰۰۰گالن ( ۷۵۰۰لیتر ) خون دریک روز پمپاژ می کند یعنی به بدن خون می فرستد و دوباره پس می گیرد .

اعضای مختلف قلب


قلب از چهار منطقه مختلف پر از خون تشکیل شده که هر کدام از این مناطق یک حفره نامیده می شود در هر طرف قلب دو حفره وجود دارد؛ یک حفره دربالا و دیگری درپایین قرار دارد . دو حفره بالایی دهلیز نام دارند و پر از خون می باشد که از بدن وارد قلب شده است . دو حفره پایینی بطن نام دارند که کارشان فرستادن خون به بدن و ششها است . در وسط قلب دیواره ضخیم عضلانی به نام دیواره جداکننده وجود دارد این دیواره عضلانی است که سمت راست وچپ قلب را از هم جدا می کند .

کوزه ی پر از زهر

این کوزه پر از زهر است
روزی روزگاری در زمان‌های قدیم مرد خیاطی کوزه‌ای عسل در دکانش داشت. یک روز می‌خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود. به شاگردش گفت: «این کوزه پر از زهر است. مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی.»
شاگرد که می‌دانست استادش دروغ می‌گوید، حرفی نزد و استادش رفت. شاگرد هم پیراهن یک مشتری را برداشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید. خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید: «چرا خوابیده‌ای؟»
شاگرد ناله کنان پاسخ داد: «تو که رفتی من سرگرم کار بودم. دزدی آمد و یکی از پیراهن‌ها را دزدید و رفت. وقتی من متوجه شدم از ترس شما زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم.»

اهرم ( کامل )

این مقاله آسمونی درباره عجایب غیر قابل درک و بغرنجی است که مدت مدیدی دانشمندان علوم و متافیزیک جهان را به خود مشغول داشته است. اما آنچه تا کنون به دست آمده؛ حیرت همگان را از این عجیب ترین ساخته دست بشر بر انگیخته است .

 – اگر مقداری آب چند هفته در هرم قرار گیرد به آبی فعال به خواص عجیب تبدیل می گردد. برای مثال ، اگر آب آلوده باشد بعد از این مدت کاملاُ ضد عفونی می شود . دست دختر چهارده ساله که در حادثه ای به شدت آسیب دیده بود ، بعد از سی دقیقه قرار گرفتن در این آب از درد افتاد و بعد از دو روز بهبود پیدا کرد خانمی به نام پتی با استفاده مکرر از این آب چهره ای جوان و شاداب تر یافته است

 محققانی که در مورد اهرام مصر تحقیق می کنند مشاهده کرده اند که مواد غذایی فاسد شدنی از قبیل گوشت، شیر و تخم مرغ ؛ در داخل اهرام مصر ماهها وحتی گاهی سا لها بدون هیچ گونه فسادی باقی خواهد ماند ؛ خوردن آنها برای انسان خطری ندارد شاید هرم خئوپس کهن ترین بنای عظیمی باشد که به دست انسان بنا شده و نا امروز باقی مانده است . این هرم در کنار پیکره ابوالهول در منطقه جیزه در ۱۶ کیلومتری غرب قاهره در مصر قرار دارد . وسعت کل محل ۲۱۶ کیلومتر مربع و سطح زیر بنای آن ۱۳ جریب ( معادل ۵۰۰۰۰ متر مربع )است .

سطح زیر بنای هرم با دقتی باور نکردنی تسطیح شده است . به طوری که اختلاف سطح آن در سرتاسر زیر بنا از چند میلیمتر تجاوز نمی کند .برخی این اختلاف را ناشی از زمین لرزه ها و آتشفشانها و حرکات زمین می دانند . در ساختمان این هرم دو میلیون و ششصد هزار قطعه سنگ ساختمانی از جنس گرانیت و مرمر به وزن ۲ تا ۷۰ تن به کار رفته است این سنگها که به دقت فوق العاده زیادی روی هم چیده شده بنایی به ارتفاع ۱۴۰ متر را تشکیل داده است .در کنار این هرم دو هرم دیگری وجود دارد که یکی به کفرن جانشین خئو پس و دیگری به مایکونیوس جانشین کفرن تعلق دارد به این سه هرم اهرام ثلاثه می کویند .شش هرم کوچک دیگر که ظاهراً برای زنان ودختران آنها ساخته شده است در جوار اهرام ثلاثه مجتمع اهرام را به وجود آورده اند .

حکایت جالب

در روزگاران قدیم، مرد میانسالی دو زن داشت. یکی از زنها مسن و دیگری جوان بود. هر یک از زنها، شوهرشان را خیلی دوست داشتند و تمایل داشتند که او در سنی متناسب با آنها به نظر آید.

پس از گذشت چند سال، موهای مرد به اصطلاح جوگندمی شد. برای زن جوان این اتفاق خوشایند نبود زیرا شوهرش را خیلی مسن‌تر از خودش نشان می‌داد. بنابراین هر شب موهای مرد را شانه می‌کرد و موهای سفیدش را می‌کَند.

اما سفید شدن موهای مرد، زن مسن تر را خوشحال کرده بود زیرا دوست نداشت دیگران او را با مادر شوهرش اشتباه بگیرند. او هر روز صبح موهای مرد را مرتب می‌کرد و تا جایی که می‌توانست موهای سیاه مرد را می‌کَند. نتیجه این شد که شوهر آن دو زن، بعد از مدت کوتاهی فهمید کاملاً طاس شده است.

------------

اگر به همه خواسته‌های متفاوت و متناقض اطرافیان خود پاسخ دهید بزودی خواهد فهمید که چیزی برای پاسخگویی نخواهید داشت.

کسی که اصول و قواعد را برای تأثیرگذاری، خوشایند یا همراهی دیگران زیر پا گذارد در نهایت به شرایطی خواهد رسید که دیگران در برخورد با او، اصول و قواعد لازم را رعایت نمی‌کنند.

«نه» کلمه‌ای دوحرفی اما یکی از مهمترین کلمات در رهبری، مدیریت و رشد شغلی است. یادگیری «نه» گفتن (در مواقع لزوم)، یکی از مهمترین مهارتهای کاری، سازمانی و مدیریتی است. نه گفتن به معنی نپذیرفتن کار و مسئولیت یا از زیر کار در رفتن نیست بلکه روشی برای کنترل داشتن بر کار و زندگی شخصی و تعادل بین آنهاست به گونه‌ای که هم از عهده وظایف و مسئولیت‌ها به خوبی برآیید و هم رضایت شغلی داشته باشید.

کینه

معلّم یک کودکستان به بچه هاى کلاس گفت که میخواهد با آنها بازى کند. او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکى بردارند و درون آن، به تعداد آدمهایى که از آنها بدشان میآید، سیب زمینى بریزند و با خود به کودکستان بیاورند. فردا بچه ها با کیسههاى پلاستیکى به کودکستان آمدند . در کیسه بعضیها ٢، بعضیها ٣، بعضیها تا ۵ سیب زمینى بود. معلّم به بچه ها گفت تا یک هفته هر کجا که میروند کیسه پلاستیکى را با خود ببرند . روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردن به شکایت از بوى ناخوش سیب زمینی هاى گندیده. به علاوه، آنهایى که سیب زمینى بیشترى در کیسه خود داشتند از حمل این بار سنگین خسته شده بودند. پس از گذشت یک هفته، بازى بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند. معلّم از بچه ها پرسید: «از این که سیب زمینیها را با خود یک هفته حمل میکردید چه احساسى داشتید؟ » بچهها از این که مجبور بودند سیب زمینی هاى بدبو و سنگین را همه جا با خود ببرند شکایت داشتند. آنگاه معلّم منظور اصلى خود از این بازى را این چنین توضیح داد: «این درست شبیه وقتی است که شما کینه آدمهایى که دوستشان ندارید را در دل خود نگاه میدارید و همه جا با خود میبرید. بوى بد کینه و نفرت، قلب شما را فاسد میکند و شما آن را همه جا همراه خود حمل میکنید. حالا که شما بوى بد سیب زمینی ها را فقط براى یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوى بد نفرت را براى تمام عمر در دل خود تحمل کنید؟ » پس همیشه سعی کنیم کینه کسی رو به دل نگیریم بلکه به خوبیهای شخص بیشتر بیاندیشیم تا کینه ای از اون به دل بگیریم .

راز صدای صومعه

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.

شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» .. 


مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند:

« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»


این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»

راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»

مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و ۴۵ سال بعد برگشت و در صومعه را زد.

مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶, ۲۸۴,۲۳۲ عدد است. و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹, ۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین وجود دارد»

راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.

ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»

رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»

مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»

راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.

پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند..

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .

پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.

و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.

در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

میخواهید بدانید منبع صدا چه بود ؟..........

میخواهید بدانید منبع صدا چه بود ؟..........

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

…..اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید

حکایت بهلول عاقل

روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» می‌گذشت، دید خطیب مردم را موعظه می‌کند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او می‌گفت: جعفربن محمد عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان، در صورتی که آنچه از بندگان انجام می‌دهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که در روز قیامت شیطان در آتش می‌سوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمی‌کند.


دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمی‌شود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر موجودی دیدنی است.


آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد.


خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟


بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او می‌گوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم.


او می‌گوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمی‌شود و عذاب نمی‌بیند وقتی انسان از خاک است چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟


او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس می‌کند دیده می‌شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت.

داستان اهو

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد.

 

چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می شد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدن ها و جستن ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی فروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم. خر گفت: می دانم که ناز می کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.
آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از اینکه به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب های زلال و باغ های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خورده ام. خر گفت: هرچه می توانی لاف بزن. در جایی که تو را نمی شناسند می توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می دهد که من راست می گویم. اما شما خران نمی توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.

داستان آموزنده

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود.

 

وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند.*

 

*وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. پس از بازگشت از نزد راهب، او به تمام مستخدمین خود دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند.همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض میکند.

 

پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد.*

 

*مدتی بعد مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟  مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته". مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.*

 

*برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود.

 

برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر دیدگاه و یا نگرشت میتوانی دنیا را به کام خود درآوری.*

 

نکته:

*تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر دیدگاه و یا نگرش ما ارزانترین و موثرترین روش میباشد.*

به نظر شما اسم این داستان چه می توان گذاشت.

توربین آبی

روش تولید الکتریسیته به وسیله آب

 

1- یک مانع یا سد در سراسر آبراه مقدار جریان و یا بالا آمدن سطح آب را کنترل می کند

 

2- آب درون یک مخزن یا دریاچه مصنوعی ذخیره می شود

 

3- یک دریچه یا مدخل مقدار آب لوله ای که آب تحت فشاررا به توربین می رساند کنترل می کند

 

4- انرژی الکتریکی توسط نیروی آبی به وجود می آید که از میان لوله های پرفشار با سرعت به طرف توربین سرازیر می شود

 

5- این لوله ها برای حمل آب از مخزن به سمت پره های توربین استفاده می شوند

 

6- دریچه آب رودخانه را به سمت پره های توربین هدایت می کند

 

7- قسمتی از نیروگاه مکانی است که آبی که با فشار خارج شده است به رودخانه برگردانده می شود

 

8- توربین شامل پره های بزرگی است که با فشار آب می گرد و میله توربین را نیز به حرکت در می آورد

 

9- با حرکت میله توربین که به ژ نراتور متصل است  ژنراتور نیز به گردش در می آید و برق تولید می کند

 

10- الکتریسیته تولیدی از ترانسفورماتور عبورداده می شود و ولتاژطی مراحلی حرکت کرده و به شبکه برق می رسد

 

11- الکتریسیته در طول یک سری سیم برای تحویل نهایی به مشتریان انتقال داده می شود

 

12- اگر رودخانه به خاطر آبهای جاری یا باران سنگین حاوی مقدارزیادی آب باشد می توان ازطریق سرریزکردن ازمخزن مقداری از آن را آزاد کرد

نیروگاه آبی
برای دیدن انیمیشن روی لینک بالا کلیک کنید

انیمیشن نیروگاه آبی